يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ۰۲:۵۰ ب.ظ

درباره سايت

منجی عصر

بایگانی

پربحث ترين ها

محبوب ترين ها

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی

خدایا

 دلنوشته مناجات نامه

بر خاکی نشسته بودم ؛

که خدا آمد و کنارم نشست !

گفت : مگر کودک شده ای !؟

که با خاک بازی میکنی ! 

گفتم : نه ! ولی . . .


از بازی آدمهایت خسته شده ام ! . . .

همان هایی که حس می کنند هنوز خاکم ! . . .

و روح تو در من دَمیده نشده ! . . .

من با این خاک بازی میکنم ،

تا آدمهایت را بازی ندهم !


خدا خندید ! . . .

پرسیدم خدایا ؛

چرا از آتش نیستم !؟

تا هرکه قصد بازی داشت را بسوزانم !


خدا امّـا ساکت بود !

گویا از من دلخور شده بود ! گفت : 


تو را از خاک آفریدم

تا بسازی ! . . . نه بسوزانی ! . . .


تو را از خاک ازعنصری برتر ساختم . . .


از خاک ساختم

که با آب گـِل شوی و زندگی ببخشی . . .


از خاک که اگر آتشت بزنن ! . . .

بازهم زندگی میکنی و پخته تر میشوی . . .


باخاک ساختمت تا همراه باد برقصی . . .


تو را ازخاک ساختم

تا اگر هزار بار آتش و آب و باد تو را بازی داد ! . . .

تو برخیزی ! . . .

سر برآوری ! . . .

در قلبت دانهٔ عشق بکاری ! . . .

و رشد دهی و از میوهٔ شیرینش لذت ببری ! . . .


تو از خاکی ! . . .

پس به خاکی بودنت ببال . . .

و من هیچ نداشتم !

برای گفتن به خدا

برچسب ها خدایا

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی